جدول جو
جدول جو

معنی نفس بر - جستجوی لغت در جدول جو

نفس بر(فِ)
که نفس را قطع کند. که از دشواری یا سنگینی و گرانی رونده یا برنده را به ستوه آرد: راه نفس بر. بار نفس بر
لغت نامه دهخدا
نفس بر
آنچه از دشواری یا سنگینی باز برنده را بستوه آرد، بار نفس بر
تصویری از نفس بر
تصویر نفس بر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرم بر
تصویر نرم بر
از ابزار نجاری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ دَ)
کنایه از دمیدن و روشن شدن صبح:
از روی زمین کفر و ضلالت همه برخاست
چون صبح وصال تو برآورد تنفس.
ناصرخسرو.
رجوع به تنفس شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
کنایه از مردن. قطع شدن نفس:
نفس برآمد و کام از توبرنمی آید
فغان که بخت من از خواب درنمی آید.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 160)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُر دَ)
تنفس کردن. دم زدن. نفس فروبرده را بیرون دادن، زیستن. زندگی کردن. بسر بردن:
به غفلت برمیاور یک نفس را
مدان غافل ز کار خویش کس را.
نظامی.
- نفسی با کسی برآوردن، دمی با او بسر بردن:
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ؟
سعدی.
- نفسی به فراغت یا به خوشی برآوردن، لختی به خوشی و فراغ زیستن:
نیست پروای بهارم من و کنج قفسی
که برآرم به فراغت نفسی از ته دل.
صائب (از آنندراج).
نفس آنروز برآرم به خوشی از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد.
صائب (از آنندراج).
، سخن گفتن. لب به سخن گشودن. آغاز سخن کردن. شروع به سخن گفتن کردن:
بیندیش وآنگه برآور نفس
وز آن پیش بس کن که گویند بس.
سعدی.
، نفس کشیدن. شکایت کردن. اعتراض کردن، نفس سرد برآوردن. آه کشیدن:
چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نُهْ بَ)
ذوتسعه اضلاع. (یادداشت مؤلف). نه ضلعی
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
در تداول عوام چوبی پهن افقی که بر سربیل و زیر دسته گذارند تا بیل زن پای بر آن نهد و فشار پای را بر فشار دو دست در فروبردن بیل به زمین مزید کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
انگبین. عسل (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دی زَ)
کلامی که خواندن و تلفظ آن سهل باشد نه به دشواری. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
از عالم گلزار. (آنندراج) :
شد صرف نفس بسی درین کار
تا همنفسم شد این نفس زار.
والۀ هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دی نِ)
کنایه از صاحب دم و جاندار. (آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی). که نفس می زند. که تنفس می کند. که حیات دارد. ذوحیات
لغت نامه دهخدا
(دی نَ / نِ رَ / رُو)
رقیب. مراقب. گماشته بر کسی که جزئیات حال او را بنگرد
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ سِ صُ)
دم صبح. نسیم ملایمی که به گاه طلوع صبح وزد. نفحۀ بامدادی:
آمدنفس صبح و سلامت نرسانید
بوی تو بیاورد و پیامت نرسانید.
خاقانی.
چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت
در آینۀ صبح به بوی تو ندیدم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
چراغ و مانند آن که به زور نفس کشته شود. (آنندراج). چراغی که با پف کردن و دمیدن خاموش و کشته شده است. منطفی. خاموش
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ سِ خِ)
آخر نفس. دم واپسین. نفس بازپس. نفس بازپسین. نفس واپسین.
- تا نفس آخر،تا دم مرگ. تا واپسین نفس:
داد بگسترد و ستم درنبشت
تا نفس آخر از آن برنگشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خیا)
آنکه رایگان و بدون رنج و زحمت چیزی را می برد. (ناظم الاطباء) ، آدمی که در قمار تقلب کند و پول طرف را به حیله و تزویر و با کلاه سازی بگیرد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). مقامری که بی داشتن نقدی در حلقۀ مقامران درآمده و ببرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
هفت ضلعی. سطحی که دارای هفت ضلع باشد
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ)
نحوست برنده. زایل کننده نحوست و شومی و نامبارکی:
شاه معظم اخستان آنکه رضا و خشم او
نحس بر زحل شود سعدربای مشتری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مرخشه بر شنار زدای زایل کننده نحوستپاک کننده شومی: شاه معظم اخستان آنکه رضاوخشم او نحس برزحل شودسعدربای مشتری (خاقانی. سج. 430)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفس بریدگی
تصویر نفس بریدگی
دمیش دمبر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که میکوشد تادرآمد مردم را از بین ببرد وراه عایدی ونفع آنان را سد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف بر
تصویر ناف بر
ناف بریده: (پنداری از روز ازل این دو بمهر ناف بر شده اند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفس کل
تصویر نفس کل
جهن روانبد روانید مانیستار
فرهنگ لغت هوشیار
دمزن آدمی جاندار آنکه نفس کشد متنفس، (داش مشدیها) آنکه جرات و جسارت دارد، مجرای تهویه (برای اطاق آشپزخانه مستراح و غیره) هوا کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفس شمر
تصویر نفس شمر
رقیب، مراقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفس آخر
تصویر نفس آخر
دم واپسین، آخر نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم بر
تصویر نیم بر
(کشتی) فنی است از فنون کشتی: (تلخ و تند است از چشمت نظری میخواهد آسمان از نگهت نیم پری میخواهد) (گل کشتی. توبا. 407)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفس کش
تصویر نفس کش
((نَ فَ. کِ))
جسور، دلیر، نترس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نان بر
تصویر نان بر
((بُ))
کسی که باعث قطع شدن درآمد دیگران می شود
فرهنگ فارسی معین
گرفته، خسته کننده، سخت، شاق، مشکل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نفس بریده، از نفس افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی