تنفس کردن. دم زدن. نفس فروبرده را بیرون دادن، زیستن. زندگی کردن. بسر بردن: به غفلت برمیاور یک نفس را مدان غافل ز کار خویش کس را. نظامی. - نفسی با کسی برآوردن، دمی با او بسر بردن: گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ؟ سعدی. - نفسی به فراغت یا به خوشی برآوردن، لختی به خوشی و فراغ زیستن: نیست پروای بهارم من و کنج قفسی که برآرم به فراغت نفسی از ته دل. صائب (از آنندراج). نفس آنروز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد. صائب (از آنندراج). ، سخن گفتن. لب به سخن گشودن. آغاز سخن کردن. شروع به سخن گفتن کردن: بیندیش وآنگه برآور نفس وز آن پیش بس کن که گویند بس. سعدی. ، نفس کشیدن. شکایت کردن. اعتراض کردن، نفس سرد برآوردن. آه کشیدن: چون تو خجل وار برآری نفس فضل کند رحمت فریادرس. نظامی
تنفس کردن. دم زدن. نفس فروبرده را بیرون دادن، زیستن. زندگی کردن. بسر بردن: به غفلت برمیاور یک نفس را مدان غافل ز کار خویش کس را. نظامی. - نفسی با کسی برآوردن، دمی با او بسر بردن: گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ؟ سعدی. - نفسی به فراغت یا به خوشی برآوردن، لختی به خوشی و فراغ زیستن: نیست پروای بهارم من و کنج قفسی که برآرم به فراغت نفسی از ته دل. صائب (از آنندراج). نفس آنروز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد. صائب (از آنندراج). ، سخن گفتن. لب به سخن گشودن. آغاز سخن کردن. شروع به سخن گفتن کردن: بیندیش وآنگه برآور نفس وز آن پیش بس کن که گویند بس. سعدی. ، نفس کشیدن. شکایت کردن. اعتراض کردن، نفس سرد برآوردن. آه کشیدن: چون تو خجل وار برآری نفس فضل کند رحمت فریادرس. نظامی
در تداول عوام چوبی پهن افقی که بر سربیل و زیر دسته گذارند تا بیل زن پای بر آن نهد و فشار پای را بر فشار دو دست در فروبردن بیل به زمین مزید کند. (یادداشت مؤلف)
در تداول عوام چوبی پهن افقی که بر سربیل و زیر دسته گذارند تا بیل زن پای بر آن نهد و فشار پای را بر فشار دو دست در فروبردن بیل به زمین مزید کند. (یادداشت مؤلف)
دم صبح. نسیم ملایمی که به گاه طلوع صبح وزد. نفحۀ بامدادی: آمدنفس صبح و سلامت نرسانید بوی تو بیاورد و پیامت نرسانید. خاقانی. چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت در آینۀ صبح به بوی تو ندیدم. خاقانی
دم صبح. نسیم ملایمی که به گاه طلوع صبح وزد. نفحۀ بامدادی: آمدنفس صبح و سلامت نرسانید بوی تو بیاورد و پیامت نرسانید. خاقانی. چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرت در آینۀ صبح به بوی تو ندیدم. خاقانی
آنکه رایگان و بدون رنج و زحمت چیزی را می برد. (ناظم الاطباء) ، آدمی که در قمار تقلب کند و پول طرف را به حیله و تزویر و با کلاه سازی بگیرد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). مقامری که بی داشتن نقدی در حلقۀ مقامران درآمده و ببرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آنکه رایگان و بدون رنج و زحمت چیزی را می برد. (ناظم الاطباء) ، آدمی که در قمار تقلب کند و پول طرف را به حیله و تزویر و با کلاه سازی بگیرد. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). مقامری که بی داشتن نقدی در حلقۀ مقامران درآمده و ببرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)